دردونه فاطمه خانومدردونه فاطمه خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
فریماه دردونه من وباباییفریماه دردونه من وبابایی، تا این لحظه: 4 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات دردونه من وباباعلی

ماه نهم بارداری

سلام هندونه مامان خوبی نازگلم خانومم  رفتیم تو ماه 9 فقط یکماه دیگه صبرکنی میای بغلم اخ چقدر دلم میخواد زودتر بگذره وزود بیای مامانی اون تو چکارمیکنی شکمم هی میاد اینور هی میره اون ور بابایی میگه بچم داره کارمیکنه الهی مامان فدات بشه عاشق حرکاتتم خودت که ندیدم پلاکتم رفت بالا شد110من وباباعلی بذر شبدر خریدیم کاشتیم ومن خوردم اگه بدونی چقدر تلخ بود اما بخاطر تو حاضرم زهر بخورم تو سالم باشی رفتم دکتر تو عرض یکماه یک کیلو چاق شدم خانوم دکترگفت باید دوهفته یک کیلو چاق بشم مامانی بعد ببین چی میشمممممممممممممممم شب نیمه شعبان نزدیک سال دیگه پیش ما وبابایی ومیریم بیرون امسال برای مهرسانا دخترعمو اسماعیل جشن ده روزگی گرفتن من ...
11 خرداد 1394

جیگر من

سلام خوشگل مامان خوبی خوش میگذره جات خوبه تنگ که نیست  مامانی  چندتا خبر یکی اینکه رفتم سونو گرافی هفته 31و3روز بابایی هم اومد داخل انقدر ذوق کرده بود دکی هم همه جات نشون میداد دستت انگشتتت لبت پاهای کوچولوت بابایی هم میگفت صورت دخملم گرد دکی هم میخندید بعد پرسیدیم وزنت چقدر گفت 1830ماشاا... دخترم هزار ماشاا... من فکر میکردم یک کیلو باشی بخور مامانی بخور چاق بشی  خبر بعدی دخمل عمو اسماعیل به دنیا اومد مهرسانا خانوم اخی وقتی دیدمش بیشتر دلم برات تنگ شد عزیزکم من وبابایی همش راجع به تو حرف زدیم نه دختر عمو  جیگرم منتظریم صحیح وسالم بیای بغلمون بوسسسسسسسسسسسسسسس راستی مامانی پلاکت خونم اومده پایین ایندفعه 100...
3 خرداد 1394
1